1 / 20

کتاب فارسی ششم ابتدایی

کتاب فارسی ششم ابتدایی. درس چهارم: هفت خوان رستم. هفت خوان رستم. چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد. سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان یکی داستان راند از هفتخوان. سوي رخش ر خشان بر آمد دمان چو آتش بج و شيد رخش، آن زمان دو دست اندر آورد و زد بر سرش

Download Presentation

کتاب فارسی ششم ابتدایی

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. کتاب فارسی ششم ابتدایی درس چهارم: هفت خوان رستم

  2. هفت خوان رستم

  3. چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

  4. سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان یکی داستان راند از هفتخوان

  5. سوي رخش رخشان بر آمد دمان چو آتش بجوشيد رخش، آن زمان دو دست اندر آورد و زد بر سرش همي  تيز دندان  به پشت  اندرش خوان اول :حمله شیر همي زد بر آن چاك تا  پاره كرد   ددي را بدان چاره  بي چاره كرد چو بيدار شد رستم تيز چنگ جهان  ديد بر  شير، تاريك  و تنگ

  6. خوان دوم : بیابان بی آب وعلف بیابان بی آب و گرمای سخت کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت چنان گرم گشتی هامون و دشت تو گفتی که آتش بر او برگذشت بيفتاد رستم بر آن گرم خاك زبان گشته از تشنگي چاك چاك تهمتن به رخش ستيزنده گفت كه با كس مكوش و مشو نيز جفت. اگر دشمن آيد؛ سوي من بپوي تو با ديو و شيران مشو جنگ جوي بخفت و بياسود و نگشاد لب چمان و چران رخش تا نيمه شب 

  7. زدشت اندر آمد یکی اژدهاکزو پیل گفتینیابد رها سرم را همي باز داري ز خواببه بيداري من گرفتتشتاب گر اين بار سازي چنين رستخيزسرت را ببرّم بهشمشيرتيز خوان سوم : نبرد با اژدها

  8. خوان چهارم :زن جادوگر

  9. چو آوازداد از خداوند مهر دگرگونه گشت جادو به چهر

  10. خوان پنجم : جنگ با اولاد دیو چو در سبزه دید اسب را دشت‌بان گشاده زبان شد، دمان، آن زمان سوی رخش و رستم بنهاده روی یکی چوب زد گرم بر پای اوی بدو گفت اولاد: نام تو چيست؟ چه مردي و شاه و پناه تو كيست؟ چنين گفت رستم :كه نام من ابر اگر ابر باشد به زور هژبر به گوش تو گر نام من بگذرد دم وجان و خون و دلت بفسرد

  11. خوان ششم: نبرد با ارژنگ دیو

  12. چو رستم بديدش بر انگيخت اسب بيامد بر وي چو آذر گشسب سر و گوش بگرفت و يالش دلير  سر از تن بكندش بكردار شير پر از خون، سر ديو كنده ز تن،  بينداخت زان سو كه بد انجمن چو  ديوان  بديدند كوپال  اوي بدريدشان دل ز چنگال اوي

  13. خوان هفتم : نبرد با دیو سپید چو مژگان بماليد و ديده بشستدر آن غار تاريك لختي بجست به تاريكي اندر يكي كوه ديدسراسر شده غار از او ناپديد به رنگ شبه روي و چون شير موي جهان پر ز پهناي و بالاي اوي

  14. سوي رستم آمد چو كوهي سياهازآهنش ساعد ز آهن كلاه تهمتن به نيروي جان آفرينبكوشيد بسيار با درد و كين

  15. بزد دست و برداشتش نره شير  به گردن بر آورد و افكند زيرفرو برد خنجر؛ دلش بر دريدجگرش از تن تيره بيرون كشيد. همه غار يكسر تن كشته بودجهان همچو درياي خون گشته بود.

More Related