1 / 32

جان ف ِ شان ای آ فتاب معنوی م َ ر جهان ک ُ هنه را ب ِ نما ن ُ وی

جان ف ِ شان ای آ فتاب معنوی م َ ر جهان ک ُ هنه را ب ِ نما ن ُ وی. تفکر انتقادی در مثنوی. ارائه:دکتر علیرضا یوسفی. مقدمه اول چرا مثنوی؟. بخشی ازمعرفی مولانا ازمثنوی.

Download Presentation

جان ف ِ شان ای آ فتاب معنوی م َ ر جهان ک ُ هنه را ب ِ نما ن ُ وی

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. جان فِشان ای آفتاب معنوی مَر جهان کُهنه را بِنما نُوی تفکر انتقادی در مثنوی ارائه:دکتر علیرضا یوسفی

  2. مقدمه اول • چرا مثنوی؟

  3. بخشی ازمعرفی مولانا ازمثنوی هذا كتابُ المثنوي وهو أصولُ أصولِ أصولِ الدين، في كشف أسرارِ الوصولِ واليقين، وهو فقه الله الأكبر وشرعُ اللهِ الأزهر، وبرهان الله الأظهر , مثل نوره كمشكاة فيها مصباح , يُشرِقُ إشراقاً أنورَ من الإصباح , وهو جِنانُ الجَنان , ذو العيون والأغصان , منها عينٌ تُسمّى عند أبناء هذا السبيل سلسبيلا , وعند أصحاب المقامات والكرامات خير مقاماً وأحسن مَقيلا , الأبرار فيه يأكلون ويشربون , والأحرار منه يفرحون ويطربون , وهو كَنيلِ مصر شرابٌ للصابرين , وحسرة على آل فرعونَ والكافرين , كما قال يضلّ به كثيراً ويَهدِي بهِ كثيراً...

  4. بخشی ازمعرفی مولانا ازمثنوی • اين است كتاب مثنوي و آن، كتابي است دربرگيرنده اصول اصل‌هاي دين در كشف اسرار وصول به حق و يقين؛ اين كتاب فقه و آيين نيكو و روشن و دليل آشكار و متقن خداوند است. مثل نور آن همچون چرغداني است كه در آن چراغي تابان(1) پرتو بيفشاند، روشنتر از روشني صبحگاهان؛ و اين كتاب باغ دلهاست. انبوه از درختان و آكنده از چشمه‌ساران حكمت و معرفت، و از جمله آنها چشمه‌اي است كه پيروان اين راه و مردم سلسبيل‌اش ناميده‌اند، و در نزد اصحاب كرامت بهترين جايگاه و نيكوترين رامشگاه(2) است. نيكان از آن خورند و نوشند و آزادگان (رها شدگان از هوي و هوس) از آن فرحناك و طربناك شوند. و اين كتاب چون رود نيل در سرزمين مصر، شربتي است براي صبر پيشگان و ثابت قدمان و حسرتي براي فرعونيان و حق پوشان، همانگونه كه حق تعالي فرمود: كثيري به آن هدايت وكثيري به آن گمراه شوند(3) ... • اقتباس از آيه 35 سوره نور • اقتباس از آيه 35 سوره فرقان • اقتباس از آيه 26 سوره بقره

  5. استاد شهید مطهری ومقام معظم رهبری مثنوى، مثنوى؛ كه خودش می‌گويد: و هو اصول اصول اصول الدين. واقعاً اعتقاد من هم همين است. يك وقتى مرحوم آقاى مطهرى از من پرسيدند نظر شما راجع به مثنوى چيست، همين را گفتم. گفتم به نظر من مثنوى همين است كه خودش گفته: و هو اصول ... . ايشان گفت كاملاً درست است، من هم عقيده‏ام همين است.  ((بيانات در ديدار شاعران با رهبر انقلاب در نيمه‌ی ماه مبارك رمضان‏ -پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری)) http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=4041

  6. من نمی گویم که آن عالیجناب هست پیغمبر٬ولی دارد کتاب مثنوی او چو قرآن مُدل هادی بعضی و بعضی را مُضل هم به قرآنی که او را پاره سیست مثنوی قرآن شعر پارسیست • مثنـوی معنـوی مولوی هست قرآن در زبان پهلوی شیخ بهایی شهریار جامی

  7. علامه اقبال لاهوری • روي خود بنمود پير حق سرشت كاو به حرف پهلوي قرآن نوشت • پير رومي، مرشد روشن ضمير • كاروان عشق و مستي را امير • منزل‌اش برتــر زماه و آفتاب • خيمه را از كهكشان سازد طناب • از نـي آن نـي‌نــواز پاكـزاد • باز شـوري در نهاد من فتـاد

  8. جلال الدين الرومي علم في الغرب مجهول في الشرق ابرز مؤلفات جلال الدين الرومي «المثنوي» المكتوب بالفارسية وهو منظوم على المزدوج بالعربية، أي توحيد القافية بين شطري كل بيت من أبياته المنظومة، المتحررة من القافية الموحدة. للمثنوي مقدمة كتبها الشاعر بالعربية، فيقول: «هذا كتاب المثنوي وهو أصول أصول أصول الدين، في كشف أسرار الوصول واليقين، وهو فقه الله الأكبر وشرع الله الأزهر، وبرهان الله الأخطر، مثل نوره كمشكاة فيها مصباح... وهو كنيل مصر شراب للصابرين وحسرة على آل فرعون والكافرين».  وقد نقل الدكتور محمد عبد السلام كفافي ترجمة عربية لكتاب المثنوي، بعنوان «مثنوي جلال الدين الرومي».وكذلك كتاب (الديوان الكبير) المعروف لقراء اللغات التركية والعربية والفارسية و(مكتوبات) وهي رسائل تتضمن 147 رسالة وجهها كنصائح لحكام زمانه، وله ديوان (شمس تبريز)، غني بأربعين ألف بيت، وكتاب «فيه ما فيه» وهي أحاديث جلال الدين ومحاضراته على مريديه في المجالس الخاصة،  اهتم المستشرقون بدرس كتبه وأشعاره أكثر مما قام به الباحثون والدارسون في الجامعات الشرقية تمت ترجمة العديد من مؤلفات جلال الدين الرومي إلى اللغات العالمية المعاصرة، وترجمة كولمان باركس لأشعار رومي إلى الانكليزية فقد بيع منها نصف مليون نسخة.

  9. مقدمه دوم • پارادوکس عقل و عشق در مثنوی

  10. الف -ساده‌انديشان و ظاهربينان تصور مي‌كنند كه مولوي چندان التفاتي به عقلانيت و تفكر ندارد و بدين سان عقل و عشق و دل و مغز را در مقابل هم قرار مي‌دهند. البته نگاه ساده اجمالي و غيرعميق و غيرجامع به مثنوي به اين دوگانگي و تناقض، دامن مي‌زند. مولانا در مثنوي از سه نوع عقل سخن مي‌گويد. دو نوع آن را مدح مي‌كند و يك نوع آن را مذمت. اگر تميزي بين اين سه نوع عقل قائل نشويم. پارادوكس مورد‌اشاره لاينحل باقي مي‌ماند

  11. سه نوع عقل • 1-عقل جزوي كه مولوي آن را مذموم مي‌شمارد. اين تعقل از نظر مولوي سطحي‌نگر، خودبينانه، منفعت پرستانه، ستيزه‌جويانه و آغشته به حيله‌ها و نيرنگ‌ها و هواهاي نفساني است. اين نوع عقل در تقسيم‌بندي مولوي در شناخت حقايق و خودآگاهي و كمال انسان عقيم است. • عقل غیراخلاقی • 2-عقل كلي، كه مورد ستايش او قرار مي‌گيرد، عقلي است از هوا و هوس دسته «عقل آزاد» كه دورانديش، عاقبت بين و نقاد است. و با عشق نيز هم‌آوايي دارد. • عقل اخلاقی • 3-عقل به معناي حقيقت نهان جهان هستي است كه به پديدارهاي نمودهاي آن هستند. • البته بارزترين و نيكوترين شكل عقلانيت در نزد مولانا، عقلانيتي است كه در آن انسان به بندگي خداوند رحمان گردن مي‌نهد و به كرامت او دل مي‌بندد و مشتاق وصالش مي‌شود.

  12. عقل دو عقل است اول مکســبی که درآموزی چو در مـکتب صبیاز کتاب و اوستاد و فکر و ذکــر ارمغانی وز علـــــوم خوب بـــکرعقل تو افزون شود از دیگـــران لیک تو باشی زحفظ آن گــــرانعقل دیگر بخشش یزدان بـــود چشمه آن در میان جـــــان بودعقل تحصیلی مثال جوی هـا کان رود در خانه ای از کـوی هااز درون خویشتن جو چشمه را تا رهی از منــــت هر ناسزا

  13. ب -مثنوي كتابي است تعليمي ودرعین حال الهامي که با بشنو آغاز می شود • وقتي مولانا با هدف تعليم اين كتاب را مي‌آغازد، منتهاي مقصودش اين است كه مخاطبان کتاب از خودشيفتگي به خودآگاهي رسند. خودآگاهي مختارانه وعاقلانه . • و مگر مي‌شود جز از طريق استدلال و اقناع عقلاني و بر شوراندن عقول مردم به اين هدف دست يازيد؟

  14. ای برادر تو همه اندیشه یما بقی خود استخوان و ریشه یگر بود اندیشه ات گل گلشنیور بود خاری تو هیمه گلخنی • گفت پیغمبر که احمق هر که استاو عدو ما وغول ورهزن استهر که عاقل بود او جان ماستروح او وریح او ریحان ماست • عقل دشنامم دهد من راضیمزانکه فیضی دارد از فیاضیماحمق ار حلوا نهد اندر لبممن از آن حلوای او اندر تبم

  15. تفکر انتقادی در مثنوی

  16. اصول تفکر نتقادی • تعصب • پرهیز از تقلید و همرنگی وهمرایی فاقد استدلال با جماعت • مدارا • پرهیز از قضاوت شتابزده • پرهیز از مطلق اندیشی • نفی جبر و پذیرفتن اختیارانسانی

  17. تعصب • این جهان همچون درختست ای کرام ما برو چون میوه‌های نیم‌خام • سخت گیرد خامها مر شاخ را زانک در خامی نشاید کاخ را • چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان سست گیرد شاخها را بعد از آن • سخت‌گیری و تعصب خامی است • تا جنینی کار خون‌آشامی است

  18. پرهیز از تقلید و همرنگی وهمرایی فاقد استدلال با جماعت • گر چه تقلید است اِستون جهان • هست رسوا هر مقلد ز امتحان

  19. منبع گفتار این سوزی بود وان مقلد کهنه‌آموزی بود هین مشو غره بدان گفت حزین منبع گفتار این سوزی بود وان مقلد کهنه‌آموزی بود هین مشو غره بدان گفت حزین بار بر گاوست و بر گردون حنین هم مقلد نیست محروم از ثواب نوحه‌گر را مزد باشد در حساب کافر و ممن خدا گویند لیک درمیان هر دو فرقی هست نیک آن گدا گوید خدا از بهر نان متقی گوید خدا از عین جان گر بدانستی گدا از گفت خویش پیش چشم او نه کم ماندی نه بیش سالها گوید خدا آن نان‌خواه همچو خر مصحف کشد از بهر کاه • زانک تقلید آفت هر نیکویست • که بود تقلید اگر کوه قویست • گر سخن گوید ز مو باریکتر • آن سرش را زان سخن نبود خبر • مستیی دارد ز گفت خود ولیک • از بر وی تا بمی راهیست نیک • نوحه‌گر باشد مقلد در حدیث • جز طمع نبود مراد آن خبیث • نوحه‌گر گوید حدیث سوزناک • لیک کو سوز دل و دامان چاک • از محقق تا مقلد فرقهاست • کین چو داوودست و آن دیگر صداست

  20. مسافری که در راه، شبی بر خانقاه درویشان وارد شد. الاغش را به دربان سپرد. دراویش گرسنه بودند و غذایی در بساط نداشتند. به ناچار تصمیم به فروش الاغ مسافر و تهیه غذا با پول آن گرفتند. پس با این نقشه سماعی ترتیب دادند. مسافر هم در سماع و ذکر آنها هم آواز بود. آنگاه که سماع به اوج رسید، رئیس درویشان ترجیع بند ذکر را «خر برفت و خربرفت» نهاد. مسافر که در شوق سماع افتاده بود به تقلید از درویشان با ولع بیشتری ذکر می‌گفت. صبح هنگام وقتی همه درویشان قصد رفتن به مقاصد خود کردند بر او محقق شد که خرش را از دست داده است! • در این داستان خر نماد حیات انسان است. سماعی که مسافر از دراویش می‌گیرد و آن را با ولع بیشتری می‌خواند، به سان علم و دانشی است که آن را بدون فهم اهمیت آن فرا می‌گیریم. صبح نماد مرگ است؛ زمانی که مردم با معرفت نسبت به حق اشیا بیدار می‌شوند.

  21. صوفیی در خانقاه از ره رسید • مرکب خود برد و در آخر کشید • از هزاران اندکی زین صوفیند • باقیان در دولت او می‌زیند • چون سماع آمد ز اول تا کران • مطرب آغازید یک ضرب گران • خر برفت و خر برفت آغاز کرد • زین حراره جمله را انباز کرد • چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع • روز گشت و جمله گفتند الوداع • خانقه خالی شد و صوفی بماند • گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند

  22. رخت از حجره برون آورد او • تا بخر بر بندد آن همراه‌جو • تا رسد در همرهان او می‌شتافت • رفت در آخر خر خود را نیافت • چون نیایی و نگویی ای غریب • پیش آمد این چنین ظلمی مهیب • گفت والله آمدم من بارها • تا ترا واقف کنم زین کارها • تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر • از همه گویندگان با ذوق‌تر • باز می‌گشتم که او خود واقفست • زین قضا راضیست مردی عارفست • گفت آن را جمله می‌گفتند خَوش • مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

  23. مر مرا تقلیدشان بر باد داد • که دو صد لعنت بر آن تقلید باد • زانک آن تقلید صوفی از طمع • عقل او بر بست از نور و لمع • طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع • مانع آمد عقل او را ز اطلاع • گر طمع در آینه بر خاستی • در نفاق آن آینه چون ماستی • گر ترازو را طمع بودی به مال راست • کی گفتی ترازو وصف حال

  24. مدارا • گفت كه آخر اين دين كي يك بوده است؟ همواره دو و سه بوده است و جنگ قتال قائم ميان ايشان. شما دين را يك چون خواهيد كردن، يك آنجا شود، در قيامت. اما اينجا كه دنياست ممكن نيست. زيرا اين جا هر يكي را مرادي است و هوايي است مختلف. «يكي» اينجا ممكن نگردد، مگر در قيامت كه همه يكي شوند و به يك جا نظر كنند و به يك گوش و زبان شوند. ((از کتاب فیه ما فیه))

  25. مدارا • از نظرگاهست اي مغز وجوداختلاف ممن و گبر و جهود • ***** • صد کتاب ار هست جز یک باب نیست صد جهت را قصد جز محراب نیست این طرق را مخلصش یک خانه است این هزاران سنبل از یک دانه است زانک خود ممدوح جز یک بیش نیست کیشها زین روی جز یک کیش نیست دان که هر مدحی بنور حق رود بر صور و اشخاص عاریت بود

  26. پرهیز از مطلق اندیشی ونسبیت حقیقت • همچنانک هر کسی در معرفت می‌کند موصوف غیبی را صفت • فلسفی از نوع دیگر کرده شرح باحثی مر گفت او را کرده جرح • وآن دگر در هر دو طعنه می‌زند وآن دگر از زرق جانی می‌کند • هر یک از ره این نشانها زان دهند تا گمان آید که ایشان زان ده‌اند • این حقیقت دان نه حق‌اند این همه نه به کلی گمرهانند این رمه • زانک بی حق باطلی ناید پدید قلب را ابله به بوی زر خرید

  27. پرهیز از مطلق اندیشی ونسبیت حقیقت • گر نبودی در جهان نقدی روان قلبها را خرج کردن کی توان • تا نباشد راست کی باشد دروغ آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ • بر امید راست کژ را می‌خرند زهر در قندی رود آنگه خورند • گرنباشد گندم محبوب‌نوش چه برد گندم‌نمای جو فروش • پس مگو کین جمله دمها باطل‌اند باطلان بر بوی حق دام دل‌اند

  28. پرهیز از مطلق اندیشی ونسبیت حقیقت • پس مگو جمله خیالست و ضلال بی‌حقیقت نیست در عالم خیال • حق شب قدرست در شبها نهان تا کند جان هر شبی را امتحان • نه همه شبها بود قدر ای جوان نه همه شبها بود خالی از آن • در میان دلق‌پوشان یک فقیر امتحان کن وانک حقست آن بگیر • ممن کیس ممیز کو که تا باز داند حیزکان را از فتی • گرنه معیوبات باشد در جهان تاجران باشند جمله ابلهان • پس بود کالاشناسی سخت سهل چونک عیبی نیست چه نااهل و اهل • ور همه عیبست دانش سود نیست چون همه چوبست اینجا عود نیست • آنک گوید جمله حق‌اند احمقیست وانک گوید جمله باطل او شقیست

  29. پرهیز از قضاوت شتابزده • حزم چه بود در دو تدبیر احتیاط از دو آن گیری که دورست از خباط صبر کردن بهر این نبود حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج • زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست حزم را خود صبر آمد پا و دست حزم کن از خورد کین زهرین گیاست حزم کردن زور و نور انبیاست کاه باشد کو به هر بادی جهد کوه کی مر باد را وزنی نهد • حزم این باشد که نفریبد ترا چرب و نوش و دامهای این سرا

  30. پرهیز از قضاوت شتابزده • چشم آخربین تواند دید راست • چشم آخربین غرورست و خطاست • ای بسا شیرین که چون شکر بود • لیک زهر اندر شکر مضمر بود

  31. یزکیهم ویعلمهم • مادراین انبار گندم می کنیم • گنم جمع آمده گم می کنیم • مي نينديشيم آخر ما به هوش • کين خلل از گندم است يا مکرموش • موش تا انبار ما حفره ز دست • و از فنش انبار ما ويران شدست • اول اي جان دفع شرموش کن • و آنگهان در جمع گندم جوش کن

  32. کلام آخر • تشنه مى‏نالد كه "كو آب گوار؟ • آب هم نالد كه "كو آن آب خوار؟ • بانگ آبم من به گوش تشنگان • همچو باران مى‏رسم از آسمان‏ • گر سخن كش يابم اندر انجمن • صد هزاران گل برويم چون چمن‏

More Related