1 / 77

موضوع : نقش اسلام در پيشبرد نقاشي و خطاطي استاد مربوطه: دكتر مجتبوي گرد آورنده: علي زينلي (8512400103)

بسم الله الرحمن الرحيم. موضوع : نقش اسلام در پيشبرد نقاشي و خطاطي استاد مربوطه: دكتر مجتبوي گرد آورنده: علي زينلي (8512400103). گزارش تصويري: برخي اثار استادان خاتمي و فلسفي.

paulette
Download Presentation

موضوع : نقش اسلام در پيشبرد نقاشي و خطاطي استاد مربوطه: دكتر مجتبوي گرد آورنده: علي زينلي (8512400103)

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. بسم الله الرحمن الرحيم موضوع :نقش اسلام در پيشبرد نقاشي و خطاطي استاد مربوطه:دكتر مجتبويگرد آورنده:علي زينلي (8512400103)

  2. گزارش تصويري:برخي اثار استادان خاتمي و فلسفي

  3. بسم الله الرحمن الرحیمن والقلم و ما يسطرونهنر خوشنويسي از هنر هاي كهن و مورد علاقه ماايراني هاست و از جمله هنر هايي است كه صاحبان آن در نزد مردم نيز داراي شان و مقام والايي هستند. تاريخ خوشنويسي در ايران دوره هاي متفاوتي را شاهد بوده است. در برخي از اين دوره ها وجود نوابغي كه مبدع چندين خط متفاوت بوده اند بيانگر حضور پر رنگ اين هنر درميان مردم آن دوران مي باشد . از جمله شرايط بالندگي يك هنر و پيشرفت آن وجود فضاي مناسب در جامعه و اقبال عموم به آن هنر است از اينرو با مشاهده پيشرفت سريع ابداعات هنري در يك دوره مي توان به جايگاه اجتماعي آن هنر در آن دروه تاريخي پي برد. • امروزه نيز اين هنر داراي منزلت و شان والايي در جامعه ماست. به گونه اي كه اساتيد خوشنويسي در نزد عامه مردم به عنوان انسانهايي معنوي و داراي خلقيات والاي انساني مطرح مي باشند

  4. براستي چه بر سر هنر خوشنويسي آمده است؟ آيا اين همان هنري است كه روح ايراني را در خود متجلي كرده است؟ روح ايراني در بردارنده عظمت فرهنگی و دينی اوست.فرهنگی که حفظ کرامتهای انسانی اولين اصل در آن بحساب می آيد. دراين فرصت قصد داريم به سير تاريخي اين هنروهمچنين تغييرو تحولات هنرنقاشي نيز بپردازيم:

  5. در تاريخ هنر ايرانی – اسلامی، هيچيك از هنرها به اندازه هنرخوشنويسی مستعد پذيرش رنگ و بوی قداست نبوده است.  شايد بتوان گفت كه هم جواری اين هنر با كلام وحی سبب شده تاخوشنويسی تا به اين اندازه قدسی و معنوی جلوه داده شود. هنرمندان برای دستيابی به صورت متعالی درتلاش بودند و همين تلاش‌ها سبب شد تا هنرخوشنويسی به تعبيری به يك آيين قدسی بصری درآيد. كلام آسمانی توسط خوشنويس صورت زمينی می‌گرفت و همين ترجمان وحی سبب تعالی هنرخوشنويسی شد. در واقع خوشنويسی صورتی بود تا معانی كلام الهی جاودانه شود وهمين ارتباط بين صورت و معنا باعث شد تا خوشنويسی اگر نتواند هم سنگ معنای آسمانی باشد لااقل ظرف مناسبی باشد تا معانی عوالم باقی مظروف آن شود.

  6. اگر كسی بخواهد خوشنويسی را از چنين منظری به نظاره نشيند به حكم عقل و فطرت بايد به آغاز و پيدايی اين هنر رجوع كند؛  آغازی كه مسلمانان آن را به كاتب وحی، اميرالمومنين علی(ع) نسبت می‌دهند. علاوه براين سرآغاز شگفت، بسياری ازعرفا وحكما طی ساليان متمادی به شرح قداست و كرامت اين هنرپرداخته‌اند و ازآن جاست كه خوشنويسی بيش از آنكه به چشم ممارست و تمرين هنری ديده شود، به چشم رياضت و سير و سلوك نگريسته می‌شود و خوشنويس را از آن رو هنرمند می‌دانند كه در فرهنگ و سنت ايرانی-  اسلامی، هنرمند كسی است كه به فضل و كمال آراسته باشد. در اين مفهوم خوشنويس هنرمندی است كه با جهد و تلاش بسيار و با توشه معرفت،  راه تعالی و كمال را می‌پيمايد و هرچه فضل او افزونترباشد، خطوطی كه می‌نگارد از صلابت و پختگی بيشتری برخورداراست و از همين منظر خط و كتابت، محلی است برای تجلی روح هنرمند خوشنويس.

  7. پيدايى خط نيز چونان شعر و موسيقى در وجهه نظر اسلامى هنرمندان مسلمان بنيادى ميتولوژيك و الهامى و ازلى يافته است و در قصص مقدس درباره پيدايى خط روايات مختلفى است. ابن نديم عقلى مذهب در الفهرست با كراهت اين قول را كه «حضرت آدم اول كسى بود كه خطوط اسلامى را وضع كرد»روايت مى كند.به اعتقاد معاصران او كه به قصص دينى تعلق خاطرى داشته اند آدم عليه السلام سيصد سال قبل از مرگش خطوط را در گل نوشت و به آتش پخت و وقتى كه زمين را طوفان زد،آن خطوط سالم ماند و هر دسته وگروهى خط خود را يافتند و به همان گونه نوشتند» تجليات هنر و حكمت اسلامي

  8. قاضى همين قصص را به صورتى ديگر بيان مى كند.به اعتقاد او حضرت آدم اول كسى است كه خط عربى را نگاشت و قلم به دست گرفت.پس از آن شيث بن آدم به كار نگارش خط ادامه داد و در زمان حضرت ابراهيم(ع)خط عبرى نوشته شد.به اعتقاد بعضى اين خط از ادريس نبى(ع)بوده است.او به روايت ايرانيان منشا خط را«تهمورث » مى داند.برخى نيز آن را به هود پيامبر(ع)منسوب داشته اند و او را مبدع خط دانسته اند. • از نظر خطاطان اسلامى نخستين خط كامل از آن حضرت على(ع) است:«خطى كه ديده اولو الابصار را سرمه وار به وحى الهى واوامر و نواهى حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله و سلم روشنايى مى بخشيد خط كوفى بود و ارقام اقلام معجز نظام حضرت شاه ولايت پناه سلام الله عليه در ميان است كه چشم جان را ضياء و لوح ضمير راجلاء كرامت مى فرمايد و خوشتر از آن حضرت صلوات الله عليه كس ديگر ننوشته وبهترين خطهاى كوفى آن است كه آن حضرت سلام الله عليه نوشته است

  9. سند علم خط به حسن عمل بس بود مرتضى على ز اول بعد از على،ائمه اطهار يكى پس از ديگرى در خوشنويسى به كمال بوده اند و استادان خط هم از شاگردان ائمه محسوب يا ملهم از ائمه تلقى شده اند. ابن خلدون نظرى خلاف عقايد هنرمندان و خوشنويسان دارد و با وجه نظرى قلانى نسبت به قصص نقش ازلى و كمال هنر خط صحابه ،متعرض آن شده است.به اعتقاد اوصحابه با خطوطى نا استوار-از لحاظ زيبايى و اصول-«قرآن »را نوشته اند به طورى كه با اصول صنعت خط مخالف است .با اين وجود تابعان همين رسم الخط را تقليد كرده اند،چنانكه برخى نيز از خط ولى يا عالمى از لحاظ تبرك پيروى نموده اند.اما به هر حال راه و رسم نعت خط متفاوت است.

  10. ديگر اينكه برخى از بيخبران در جهت اثبات كمال هنر خط صحابه مى كوشند و آن را توجيه مى كنند كه بى وجه است زيراآنان تصورمى كنند كه با اينگونه توجيهات صحابه را از توهم نقص عدم مهارت در خط تبرئه و منزه مى كنند،و مى پندارند كه اين خط كمال است،در حالى كه خط از كمالات نيست. در حقيقت خط از صنايع مدنى و وسيله كسب معاش است و كمال در صنايع از امور نسبى است و كمال مطلق نمى باشد،زيرا نقصان در آن به ماهيت دين يا خصال انسان باز نمى گردد،بلكه نقصان صنعت مربوط به وسايل معاش آدمى است و بر حسب عمران وتعاون در راه آن پيشرفت مى كند.زيرا عمران استعدادهاى نهفته انسان را نشان مى دهد

  11. با اين تلقى از خط،جلوه اى از آن در تمدن اسلام پيدا مى شود كه در ديگر هنرهاكمتر ملاحظه شده است و شايد تنها شعر حكمى و معمارى در مرتبه اى وراى آن قرارگيرند.روحانيت خاص خط و نسبت بيواسطه آن با كلام مكتوب الهى بر اين حقيقت تاكيد مى كند،على الخصوص بنياد خط عربى كه بنابر روايات تاريخى-اسلامى به خط مسند مى رسد كه به قول نخستين خطاطان عصر اسلامى هود پيامبر عليه السلام آن را ابداع كرده است. با ظهور اسلام نه تنها خط قديم عربى نسخ نشد بلكه صورت تمامترى پيدا كرده وبه تدريج تنوع يافت.اين خط در آغاز در حجاز به دو صورت رايج بود كه بدان قرآن رامى نوشتند.در مراحل بعد در مناطق مختلف گسترش يافت و محكمترين و زيباترين آن عبارت بود از خط كوفى.

  12. به عقيده بعضى از محققين در خطوط اسلامى،خط كوفى در حقيقت از خط مبسوط كه داراى زواياى مستقيم بود نشات گرفت،و از خط ديگر يعنى خط نسخى حجازى كه نسخ ناقص ست به وجود آمدكه انحناى بيشترى دارد.اين دو خط به تدريج كمال و زيبايى خاصى پيدا كردند.در آغاز آنچه غلبه داشت عبارت بود از خط كوفى كه هر چه بيشتر درآثارى هنرى مختلف به كار مى رفت و به تدريج اقسام ساده و تزيينى آن پديدار آمد. نوع تزيينى اين خط در كتابت،صفحه آرايى،گچ برى،حجارى و كتيبه ها و تزيينات به كار رفت و به تدريج با نقوش اسليمى تركيب گرديد و به نهايت زيبايى و كمال رسيد. يكى از زيباترين و در ضمن رازورانه ترين خطوط كوفى عبارت است از خطوط تزيينى موشح، كه در حقيقت نوعى نقاشى-خط يا مبتنى بر طرح هندسى با حالتى روحانى بود.

  13. اين خط با ايجاد گره هاى متنوع و مختلف چنين حالتى را بيشتر القاء مى كند،خطى مصورو مزين كه ظهور و بطون را با هم دارد،از جهتى به ظاهر آمده و از جهتى به باطن برمى گردد و خواننده و بيننده را به طريقى از عالم طبيعت برمى كند.به هر حال شايدبتوانيم خط كوفى را با اين مميزات نزديكترين خطوط به زبان و تفكر حقيقت اسلام بدانيم تا آنجا كه توانسته اين حقيقت را در صورت زيباى خويش به ظهور برساند و عمق وسادگى را چون اسلام به همراه داشته باشد. خط معقلى خطى شبه كوفى است كه به اعتقاد مولا سلطانعلى مشهدى در كتاب صراط السطور از نخستين خطوط كتابت بوده است: بيشتر از زمان شاه رسل خلق را رهنما نشانه قل سر به خطى كه خامه فرسودى خط عبرى و معقلى بودي

  14. مير على هروى(تبريزى)نيز مى گويد به اعتقاد پيشينيان جناب ادريس على نبينا وعليه السلام وضع آن را نهاده(خط عربى را)و مردمان با فراست و كياست در هر روزگاردر آن تصرف كرده اند و تغيير داده تا«خط معقلى » بيرون آوردند و در قديم خط معقلى معمول بوده است على رغم آراى اين استادان از خط معقلى تزيينى فقط در عمارت و ابنيه متبرك ومكانهاى مقدس مانند مساجد،مشاهد و مزارات اولياء آثارى مشاهده شده است،چنانكه آن را«خط بنايى »نيز مى گويند.از نظر فنى با چيدن آجر مى توان مجموعه اى از خطوطمعقلى را جهت تزئين به كار گرفت.اين كار منشا گسترش به كارگيرى خط معقلى بوده است.به تعبير اساتيد اين هنر،خط معقلى سواد و بياض آن هردو خوانده مى شود.يعنى سياهى آن چيزى خوانده مى شود و سفيدى آن چيزى ديگر و هنر اين خط در آن است.

  15. از خطوطى كه در دوره عباسى ترويج يافت خط «محقق »بود كه از خط كوفى نشات گرفت.خط «ريحان »تابع قلم محقق است.خط«ثلث» خطى ديگر بود كه در اين زمان پديد آمدو خط محقق را بى رونق ساخت،و فروعى چون «توقيع »و«رقاع »پيدا كرد كه مشهورترين خطوط ثلث اند.ابداع همه اين خطوط از سوى ابن مقله به الهام از على(ع)تلقى شده است.ابداع خط توقيع را برخى به محمد بن خازن ايرانى نسبت مى دهند. خطوط غبار و مسلسل از خطوط تفننى اقلام سته محسوب مى شوند. خط نسخ به صورت ناقص با امكانات بالقوه در كنار خط كوفى به تدريج شكل گرفت اما تحت الشعاع آن بود و از اين رو براى تزيينات و ابداع آثار هنرى از آن كمتر بهره مى جستند و فقط در نامه ها و مكاتبات فورى به كار مى رفت

  16. خط نسخ كامل در دوره اى توانست با تحولاتى از خط محقق و ثلث به صورت كامل پديد آيد.اما وجه تسميه نسخ در عصر متاخر يعنى دوره كمال مربوط به «نسخى »است كه اين خط به همراه داشته است و تقريبا همه خطوط را تحت الشعاع خود قرار مى دهد به طورى كه موجب شد كتب ادعيه و قرآن مجيد بيشتر به آن نوشته شود. از ديگر خطوطى كه در مناطق مختلف تمدن اسلامى ظهور كرد،خط تعليقاست. اين خط در عصر تيمورى ابداع گرديد.هر چند از خط توقيع رنگ گرفته مع ذلك تابع نسخ است و چون تعلق به نسخ دارد آن را تعليق ناميده اند.اغلب مراسلات و مكاتبات دولتى را با آن خط مى نوشتند. خط ديوانى پس از تغييراتى در خط تعليق از سوى منشيان عثمانى تكوين يافت.احتمالاخط «رقعه»نيز از سوى عثمانيها از خط ديوانى استخراج شده است.

  17. يكى از خطوط مهمى كه موجب نسخ خط «تعليق »گرديد،چنانچه از نامش پيدا است «نستعليق »نام گرفتكه در نيمه دوم قرن هشتم خط تعليق را نسخ كرد.اين دو خط هر دواز سوى ايرانيان ابداع شده بودند. • نستعليق در حقيقت خطى بين نسخ و تعليق بود وبه عبارتى دور از افراط و تفريط.مبدع آن «مير على تبريزى »خطاط عصر صفوى،اين خط را ملهم از على بن ابيطالب(ع)مى دانست كه در خواب بر او ظاهر شد،و خط نستعليق را به او آموخته بود. • از خط نستعليق،خط شكسته نستعليق نشات گرفت كه در بسيارى از امور رواج يافت و بسيارى از نويسندگان و منشيان از آن بهره جستند و خوشنويسان به آن پرداختند. مبدع خط شكسته ميرزا فصيح انصارى هروى است و ميرزا شفيع شاگرد اوست.اين خط درهرات ابداع شد.

  18. همزمان با پيدايش و تنوع خطوط اسلامى نوعى از خطوط تاليفى و تفننى كه باطرحهاى هندسى توام بود،تكوين يافت كه نوعى خط و نقاشى است. • مشهورترين اين خطوط طغرا و شبه طغرا توامان،گلزار،مثنى،معما،تفننى،سياه مشق،قطعات جامع وارقام بود. • خط،جلوه باطنووروح آدمى است،بنابراين ازقواعدروح تبعيت مى كند. دل آگاهى بر روح آدمى مسلط است و از اينجا تجليات بى واسطه روح از مرز خود آگاهى بيرون مى شود.حركت قلم از چپ به راست و از راست به چپ و از بالا به پايين بى ترديد بادل آگاهى روحانى بشر و باطنيترين تمايلات آدمى پيوند مى خورد .از اينجا بى وجه نخواهد بود كه نگارش خط چينى از بالا به پايين چونان سير آدمى ميان زمين و آسمان ياگشت انسان از آسمان به طبيعت درون تلقى گردد و سير خط اسلامى از چپ به راست راسير ميان دو فرشته گوش و چشم دل تلقى نماييم.سيرى از بيرون به سوى درون و قلب كه در سمت چپ سينه جاى دارد.اما سير خطوط غربى همواره از درون به سوى بيرون است.

  19. از همين وجه نظر است كه برخى از نويسندگان خط را داراى وجهى سمبوليك مى دانند وخط افقى را به مثابه وجود و جوهر ثابت و حركت روى آن را به معرفت ضرورت وتكوين تلقى مى كنند.و هر خط به مانند مدارات فلكى عالم تصور مى شود. خطوط يك صفحه چونان تار و پود يك تكه پارچه مى توانند جلوه صورتى از وجود ثابت و وجودمتغير،وحدت و كثرت باشند. خط عمودى پندارى وجود ثابت و خط افقى مايه كثرت مى شود.بدينسان خط نيز گرايشى باطنى و روحانى پيدا مى كند.«نقطه »چونان مبدايى است براى بيان وحدت حقيقت متكثر خط.همين وحدت هنگامى كه در نقشهاى اسليمى به نهايت كثرت مى رسد،گويى مجدا با تكرار نقوش واحد به يك مبدا باز مى گردد. پيچكهاى درهم شونده خطوط كوفى نخستين جلوه متكثر و بيرونى نقطه است.

  20. يچكهاى درهم شونده خطوط كوفى نخستين جلوه متكثر و بيرونى نقطه است.سير نقطه از صورت خط به صورت نقش در مى آيد و نهايتا چون «كتاب جهانى »و«درخت جهانى »بيانگر كتاب تدوين و كتاب تكوين مى گردد كه چونان درخت طيبه اى اصلش ثابت وفرعش در آسمانهاست.قلم نيز تقدير آدميان را در لوح محفوظ رقم زده است كه به تعبيرصدر المتالهين در اسفار همان جوهر قدسى است كه به اعتبار آنكه واسطه فيضان صورعلميه بر موجودات و موجب وجود آنها است به آن قلم گويند. • اين قلم است كه از واحد،كثير و از اجمال،تفصيل را بيرون مى آورد.سيد شريف جرجانى قلم را علم تفصيل مى داند زيرا حروف كه مظاهر تفصيل قلمند به طور اجمال در مداد موجود است و مادام كه در مداد است مجمل است و موقعى كه به قلم منتقل شد به واسطه آن تفصيل مى يابد. آنچه در روح آدمى منطوى است و آنچه از عالم بالا به روح او نزول مى يابد با قلم برلوحآشكار مى گردد و مظهر اراده و واسطه ظهور و ابداع است.

  21. نقوش اسلامى با تناسب آهنگين و موزون خود همواره از وحدت به كثرت و ازكثرت به وحدت روى مى آورند. كثرت و صيرورت در اينجا چونان تجلى وحدت وابديت است.بى ترديد نقوش اسليمى و خطايى جلوه تفكر شعرى اسلامى است كه از يك سر چشمه فيض گرفته اند. اين نقوش جلوه همان شجره طيبه هستند كه در فضاى قرآنى افشانده شده اند.گياهان در اينجا به صورت سمبوليك و پر راز و رمز و از طبيعت مجرد پرداخت مى شوندو به تدريج صورت هندسه روحانى يافته و مظهر هماهنگى عالم مى گردند تذهيب و تشعير

  22. سرچشمه مادى اسليمى-ماخوذ از اسلام-و خطايى ظاهرا همان تاك(مودرخت انگور)است. تاك درختى است كه بيش از هر درختى مظهر عشق و راز و رمزكثرت عالم وجود بوده است. از اينجا در فطرت و هنر فطرى بشر ريشه دارد.همواره انسانهاى امى به تصوير آن گرايش داشته اند.حتى نقوش جانورىبدويان نيز از همين پيچيدگى بهره گرفته است.درخت مو از Gnosis يونانى و آيين ديونوسوس به جهت آب ميوه اش(شراب)از عذاب نظرگاه عرفان ابدى رهايى بخش است.از اينجا اين نقش از دل اساطيرى بشر بر مى آيد و قصه باطنى او را در ميان مى گذارد،بى آنكه اراده و تدبير آن كرده باشد. • به هر تقدير ماده نقوش اسلامى چه چونان مظهر شجره طيبه يا درخت كيهانى مظهرهماهنگى اجرام سماوى و افلاك و زمين تلقى گردد،چه چونان جلوه تاك رهايى بخش بوده و يا از جهان اساطيرى اقوام بدوى به صورت اشكال جانورى درهم پيچيده گرفته شده باشندو چه ماخوذ از نقشه هاى پيچاپيچ رومى وابسته به احساسات كهن هنر و آئين ديونوسوسى يونانى-رومى باشند،به گردش روح آدمى در سير و سلوكهاى برين بر مى گردند .

  23. اشكال بنيادى اين نقش(مانند دو پيچ يا موج دريا يادايره(ماندالا)با صور هندسى درون آن و يا پيچهايى كه در سواد و بياض خودرا نمايش مى دهند يا نقش ساده چند ضلعى يا نيم دايره يا تركيبات ابداعى آنها،و نظاير اينها از گل و بوته و برگ)هنگامى كه تركيب مى شوندشكوفايى هنر اسلامى را ظاهر مى سازند.اين صور از نخستين هنرهاى تزيينى اسلامى جاى تصوير جانوران را گرفته اند  و بر اثر همان تجليات جلالى و تنزيهى حق براى مؤمنين همراه به طور مستمر بى احساس گناه تجربه شده اند. در حالى كه تجليات جمالى و تشبيهى حق آن را براى مسيحيان به صورت تجربه تصوير جاندارانى كه مظهر تفرد و تجسم تلقى مى شوند سوق داده است.از اينجا به سخن بوركهارت هنر مسيحى و هنر اسلامى دو جلوه از هنر را نمايش داده اند،در هنر مسيحى(على الخصوص در نوع شمالى و ايرلندى آن) جانداران استيليزه و در جهان اسلامى گياهان استيليزه مدار كامل هنر قرار گرفته اند.

  24. چنانكه فى المثل آنها را در مقايسه آرايشهاى انجيل لينديسفارن و موزائيكهاى كف كاخ اموى به عينه مى توان ديد. هيچ ضرورتى براى القاء ارتباط مكانيكى ميان اين دو نقش وجود ندارد،زيرا اين دو نمايشگر دو حال و وارد قلبى اند كه در مسير انقلاب دينى عصرمسيحيت و اسلام چونان مواد هنرى به كار گرفته شده اند. اين مواد اغلب در عرصه هنرمسيحى و تمدن لاتينى به جهت غلبه تشبيه به تدريج كمرنگ و ناپديد مى شوند ، اما درعرصه هنر اسلامى و تمدن شرقى تجلى تام و تمامى پيدا و با قواعد انتزاعى تر و ثبوتى تربروز مى كنند(شكل گياهى گاه كاملا از ميان برخاسته است)كه روح معنوى در آنهادميده شده است.يگانگى و چندگانگى با آهنگ و وزن جلوه گرى مى كنند

  25. بهره گيرى ازقرينه در هنر اسلامى آن را از طرحهاى اسليمى و پيچاپيچ يونانى-رومى متمايز مى كند وعقلانيت جهان مدارانه يونانى را مى پوشاند. وحدت در كثرت نقوش مظهر الوهيت وتوحيد وجود لايتناهى الهى است كه در جهان كرانمند و يتناهى به نمايش در مى آيد نه ظهور عالم Cosmos آنچنان كه يونانى درك مى كند. آنچنان كه در سخن ژرژ مارسه اشاره شده بود روح كلى هنر اسلامى كاملا خود را بيگانه از جهان يونانى-رومى نشان مى دهد. و اين رجوع مى كند به روح تفكر دينى كه وجهه نظر هنرمندان مسلمان را به مبدا ربوبى متذكر مى ساخته است.اين تذكر و مشاهده وحدت در كثرت به همه آثار هنرى عالم اسلامى مهر وحدت زده است.

  26. طرحها و نقوش زينتى،گره سازى،طرحهاى هندسى، نقش نخلچه،گل نيلوفر،برگ كنگر و بسيارى طرحهاى گوناگون ديگر كه در هنر نگارگرى و تصويرگرى جهان پراكنده و در هنر اسلامى نيز جمع شده است هويتى بيگانه از يكديگر دارند كه آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مى كند.اين نقوش از عالم ديگرى در روح و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افكنده است. تذهيب كتاب قرآن و تزيين كتابهاى دينى و علمى و هنرى مقدمه اى بود براى تزيين آنها،از اينجا بايد صورتى از هنرهاى نگارشى تكوين مى يافت كه همچون خط،زيبايى و روحانيت قرآن را هرچه بيشتر نمايش مى داد.اين هنر نمى توانست چون هنرهاى تجسمى متعين با نقوش انسانى يا طبيعت سازى مينياتورى و نظير آن باشد  بلكه از مميزات اساسى آن همان دورى از طبيعت است كه حتى طبيعت سازان مينياتور نيز تا حدودى ازآن مى گذرند.بنابر اين وضع جديدى پيدا شد و هنرمندان مسلمان به سوى خاصى كشيده شدند.

  27. يكى از نويسندگان در اين باب چنين مى گويد:«به نظر مى رسد همين طرز انديشه توجه و مشاهده وحدت در كثرت-همواره هنروران مسلمان را به سوى نقشهاى انتزاعى و مجرد كه در آنها سر مشق طبيعى اوليه غالبا ناپيدا و نا شناخته مى نمايد سوق داده است. منظور ما در اين مورد هزاران هزار شكلهاى تزيينى به صورتهاى اسليمى يا ختايى وپيچك و گره و نظاير آنها است كه تار و پود بيشتر آثار اسلامى را بنياد گذاشته است. گاه اين نقوش به هنگام الهام گيرى از اشكال هندسى مفهوم «تجرد»را تا سرحد امكان گسترش مى دهند و با هم گذارى شكلهاى منتظم و غير منتظم كه به طور مستقيم زاده انديشه است با دنياى محسوس از نظر ظاهر قطع رابطه مى نمايد (30) .در اينجا قطع رابطه با دنياى قابل لمس محسوس... نمايان است

  28. لازم است بيفزاييم  كه چه بسا به هنگامى كه مبدعان آثار هنرى تصور مى كنند نقوش ابداعى آنان منحصرا از انديشه خودشان سرچشمه گرفته و هيچ شباهتى ميان آنها و نقشهاى عالم خارج وجود ندارد در همان حال،وجود درونى آنان در اثر پيوستگى با مجموعه جهان به طور ناخود آگاه از طرحهايى كه در عالم كبير ويا در اجزا خود جهان وجود دارد و از چشم غير مسلح پوشيده است الهام مى گيرد ، نظيرطرحهاى گوناگونى كه به عنوان گره سازى و نقشهاى هندسى مركب به وسيله هنرمندان روى تذهيبهاى مختلف و كاشيها و سطوح تزيينى ابداع شده است »به اين ترتيب مذهب كاران در تمدن اسلامى شيوه اى خاص را براى زينت قرآن گزيدند كه با شيوه مسيحيان متفاوت بود و آن خصوصيت تنزيهى هنرى بود كه در قرآن به كارمى رفت.

  29. خطوط اسلامى در كنار تذهيبها دو شاخه از هنرهاى اسلامى اند كه از محدوده قرآن گذشته و به تمام شئون هنرهاى تجسمى و معمارى و صنايع مستظرفه اسلامى نفوذكرده اند و با اضافاتى گچ بريها،حجاريها و كتيبه ها و كاشيها و موزائيكها،نقوش روى ظروف و وسايل مساجد،اماكن مقدس و ابنيه و منازل همه از اين حكايت مى كنند.نكته قابل تامل در باب تذهيب اين است كه هنرمندان تذهيب كار نيز اولين آموزگار اين هنر راچون خطاطان على بن ابيطالب(ع)مى دانند.در اين باره به قصصى اشاره مى شود كه ذكرخواهيم كرد. 1)مقدمه رومى و تفسير مثنوى معنوى،رنالد آلن نيكلسن،ترجمه و تحقيق آوانس آوانسيان، تهران،نشر نى،1366،ص 104-105،براى تفصيل مطلب رجوع شود به:رسائل اخوان الصفا وخلان الوفا،جلد اول، تهران،انتشارات دفتر نشر تبليغات اسلامى،1405،«رساله پنجم در موسيقى،ص 183-240،و نيز سماع درتصوف تاليف اسماعيل حاكمى،تهران،دانشگاه تهران، 1361.

  30. 2)اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم؟قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين.(و چون پروردگار تو از فرزندان،از پشتهاى ايشان،نژادشان را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگاه شما نيستم؟گفتند:بلى،گواهى مى دهيم.تا روز قيامت نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم). 3)سماع در تصوف،ص 4. 4)به عبارتى اين معرفت الله و اسماء است كه مبدا بيان است.يعنى خداوند آدم را اسماء آموخت وتعليم اسماء خود،مبدا و منشا پيدايى زبان گرديد و چون هيچيك از مخلوقات الهى كل اسماء رانياموخته اند زبانى چون زبان معنوى و مفهومى انسانى ندارند و زبانشان محدود به تعليم يك اسم ووجودشان باقى به يك اسم است در حالى كه انسان سير در اسماء مختلف مى كند و به اختلاف وكشمكش در عمل و نظر مى رسد و هر يك به نحوى ديگر موجودات را مى نامند.

  31. 5)آنچه در اينجا آمده نقل قول مشترك و جمع ميان اقوال مورخان خوشنويسى اسلامى است. • نويسندگان قديم مانند قاضى احمد منشى در گلستان هنر و برخى كه به اقول پيشينيان مقيدند اعتقاددارند كه خط ثلث «ام الخطوط »است و على بن مقله (272-328)سياستمدار و خوشنويس نامدارعصر المقتدر بالله خليفه عباسى واضع خطوط ششگانه(اقلام سته)بوده است.قبل از ابداعات او،خطوط گوناگون و متنوعى بوده بدون قاعده كه تا كنون نمونه هايى از آنها به دست نيامده است (رشدخوشنويسى در دوران خلفاى عباسى به ويژه مامون آغاز شده است).«ابن مقله »مدار خط را بر«دايره »نهاد و از طريق كوفى گردانيد(تغيير داد)شش خط ابداعى او عبارت بودند از:محقق،ريحان،ثلث،نسخ،توقيع،و رقاع(رك به:گلستان هنر، ص 16-17،و تاريخ مختصر خط و سيرخوشنويسى در ايران،تحقيق و نگارش على راهجيرى، تهران،كتابخانه مركزى،بى تا،ص 68-69).

  32. در قرن پنجم «ابن بواب »خطوط ششگانه را به شيوه خود كمال بخشيد و«خط ريحانى »را ابداع نمود. «ياقوت مستعصمى »در قرن هفتم بنا به رواياتى از ميان شش نوع خط جز ثلث بقيه را برگزيدو آنها را به كمال رساند. نوعى خط ثلث نيز به نام خط ثلث ياقوتى مشهور شده است كه ظاهرا ازقلم اوست. ميرزا احمد تبريزى از خوشنويسانى بود كه در قرن دهم و يازدهم شيوه ايرانى خط نسخ را ابداع كرد. سه خط ايرانى يعنى تعليق و نستعليق و شكسته نستعليق نيز در قرون هشتم و نهم ابداع گرديد.

  33. 6)هنر اسلامى،بوركهارت،ص 70.برخى ميان اروپاى پرآشوب و گرفتار تاخت و تاز بربران باخاور ميانه از تبادلاتى فكرى سخن گفته اند همانند پاره اى از پديدارهاى بسيارى كه در بسيط جهان يونانى-رومى كهن روى نموده و عوامل گوناگون انتزاعى را با هم در برخورد آورده است.اين عوامل به هنگام برخورد با جهان متمدن بيدرنگ مميزه سمبوليك خود را گم مى كنند و در آرايشهاو تزيينات معناى اصيل آنها فراموش مى شود،چنانكه در قلمرو هنر مسيحى ايرلند اشكال كهن كه ميراث عصر اميت است به گونه اى بسيار طبيعى حفظ و مبدل گرديده اند. 7)اين سنت از تفكر دينى و هنرى مسيحيت و اديان در قلمرو تزيين انجيل و كتاب مقدس الهام گرفته است،با اين تفاوت كه در هنر قرآنى جايى براى صورتهاى جانورى و انسانى نبوده است آنچنانكه در حوزه مسيحيت اسكندرانى و نسطوريان ايرانى و ارتدكسهاى بيزانسى تا دوره هاى متاخرتر مسيحى مى بينيم.

  34. طرحها و نقوش زينتى،گره سازى،طرحهاى هندسى، نقش نخلچه،گل نيلوفر،برگ كنگر و بسيارى طرحهاى گوناگون ديگر كه در هنرنگارگرى و تصويرگرى جهان پراكنده و در هنر اسلامى نيز جمع شده است هويتى بيگانه از يكديگر دارند كه آن به روح و صورت نوعى هر تجربه هنرى رجوع مى كند. اين نقوش از عالم ديگرى در روح و چشم دل هنرمند مسلمان پرتو افكنده است. تذهيب كتاب قرآن و تزيين كتابهاى دينى و علمى و هنرى مقدمه اى بود براى تزيين آنها،از اينجا بايد صورتى از هنرهاى نگارشى تكوين مى يافت كه همچون خط،زيبايى و روحانيت قرآن را هرچه بيشتر نمايش مى داد

  35. صور و نقوش هرچه متعين و طبيعى باشند،بيشتر،به كثرت مى روند و ديگر حالت وحدانى را از دست مى دهند،بالطبع موجب ماندن ناظرى مى شوند كه به آن نگاه مى كند ومحو آن مى شود.به عبارتى نقوشى كه با تشخص هر چه بيشتر به ظهور و مرتبه ظاهر وتشبيه مى آيند آدمى را از تنزيه و باطن روحانى دور مى كنند،تا آنجا كه تعلقاتش را نسبت به كثرات مى افزايند و گاهى به جايى مى رسند كه مورد پرستش و عبادت در حكم واسطه براى تقرب به امرى متعالى(در هنرهاى اساطيرى)قرار مى گيرند. همچنانكه در اولين نقاشيها در غارها چنين وضعى وجود داشته و نقوش براى تصرف يا تقرب به حيوانات ويا آدميان و يا خدايان به وجود مى آمده،دائما بر اعتقاد به حالت سحر و جادوى آن افزوده مى شده است نقاشي

  36. اين وضع در عهد ميتولوژيهاى چين و هند و مصر و بين النهرين ويونان و ايران براى نقاشى و پيكره ها وجود داشته تا آنجا كه فى المثل نقوش خدايان وپيكره هاى بودا در آيينهاى هند و بودايى و نقوش پيكره هاى نياكان در آيين چين و نقوش و پيكره خدايان در ديگر آيينها از جمله آيينهاى عرب جاهلى در مقام پرستش و عبادت و راز و نياز قرار مى گيرند (1) . با ظهور اسلام با توجه به مبارزه سهمگين آن با هرگونه حجاب و تشبيهى كه منجر به حجابى بين آدمى و حق تعالى مى شود،نقاشى و پيكره تراشى كه فرهنگ شرك را مجسم مى ساخت همچون موسيقى و شعر جاهلى كه وسيله غفلت بود،مورد تحرم قرار گرفت (2) .

  37. متفكران اسلامى در تحريم نقاشى به آيه اى استناد مى كنند كه عبارت است از آيه 29از سوره مائده كه خداوند در آن مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسرو الانصاب الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ». در اينجا«انصاب »به نقاشى و پيكرتراشى تفسير شده است.در آغاز نيز بتهاى مورد پرستش عرب جاهلى به اين نام تعبير شده كه عرب جاهلى براى آنها قربانى مى نموده اند. محدثين در تفسير اين آيه،از احاديثى راجع به تحريم نقاشى و منع تصوير صورت مخلوقات جاندار و ساختن مجسمه ذكر مى كنند .بعضى از نويسندگان منكر صحت اين احاديثند،اما آنچه در سيره پيامبر آمده (3) و در دوره خلفاى راشدين و حتى بعضى از بنى اميه مشاهده مى شود صحت اين احاديث را بيان مى كند.

  38. در اين ادوار كه ديانت بر اهواء و نحل غلبه پيدا مى كندعبادت بتها و رسم نقوش و صور و ساختن پيكره ها كه آدميان را از خدا غافل مى كند كه بعضى،آنها را وسيله و واسطه اى قرار مى دهند و يا آنها را پرستش مى كنند-منع مى شود. • علاوه بر اين،رجال و علماء دين نيز در اين ادوار و دوره هاى بعد كه نقاشى گسترش مى يابد با التزام به روايات اسلامى معتقد بودند كه ساختن مجسمه ياكشيدن صورت مخلوقات جاندار،تقليدى است كه ازخالق عز و جل مى شود(4). • نهايت گفتار آنكه مسلمانان از شيعه و سنى بر كراهت پيكر تراشى و تصوير نقوش جانداران اجماع و اتفاق دارند به واسطه آنكه در اين دو تقليد از كار خداى آفريدگارعز و جل مى باشد و هم برابر آنچه كه از حديث رسيده است: • «ان الملائكه لا يدخلون بيتافيه كلب و لا تصاوير»(فرشتگان داخل خانه اى كه در آن سگ و تصاوير است نمى شوند.) «ان اشد الناس عذابا عند الله يوم القيمة المصورون »(به تحقيق كسانيكه عذاب ايشان ازهر كس نزد خدا در روز قيامت سخت تر است صورتگران اند.)

  39. «ان الذين يصنعون هذا الصور يعذبون يوم القيمة يقال لهم احيوا ما خلقتم »(به تحقيق كسانيكه اين صورتها رامى كشند در روز قيامت عذاب مى شوند و به آنها گفته مى شود زنده كنيد آنچه كه آفريده ايد). با توجه به مراتب فوق مسلمانان در آغاز كار به ايجاد نقاشى و پيكر جاندار تمايل نداشتند و در آرايش و تزيينات از اشكال هندسى و گل و بوته استفاده مى كردند. امانقاشى نيز چون ساير هنرهاى منسوخ يعنى شعر باطل،موسيقى باطل و معمارى باطل بنابرغفلت و بعد از حقيقت اسلام سراغ و سر وقت مسلمين آمده و بر اين اساس تحريم و منع آن را اهميت ندادند.

  40. اما گر چه نقاشى براى مصور كردن كتب مختلفه و بناهاى شاهانه مورد استفاده قرار گرفت،اما بنا بر همان اصل و مبانى اسلامى و تلقى آن در باب هنرمسلمين هيچگاه در مساجد و نسخ قرآن كه مظهرى از حقيقت اسلام بودند و بالطبع دور از شعر و موسيقى باطل،تحريم نقاشى را رها ننموده اند،از اينجا كمتر اثرى از آن درمساجد و قرآنها و قبور ديده مى شود،در حالى كه در ديانت مسيحى و بودايى و مانوى ازنقاشى چون وسيله اى براى شرح كردن اصول عقايد و فهماندن آنها بهره گيرى مى شود. على رغم آراء تنزيهى اسلام در باب صورتگرى،هنر اسلامى زبان و بيان خود را درنقوش به نحوى معنوى باز يافته است و كم و بيش عالم اسلامى در صورتها تجلى كرده است.

  41. كلمات قاضى احمد منشى در گلستان هنر روح معنوى هنر مينياتور عصر اسلامى رابيان مى كند.در اينجا نيز نقاش در جستجوى نقش ازلى در ابداع اولياء و انبياء است. اومى نويسد...و چون چهره گشايان پيكر اين فن بديع اثر نسبت هنر را نيز به قلم معجز رقم شمسه خمسه آل عبا على المجتبى الرضى المرتضى و وصى المصطفى صلوات الله و سلام عليه درست مى نمايند و متمسك بدين اند كه در نقوش اقلام كرامت نظام آن حضرت كه به تذهيب ايشان مزين است به راى العين مشاهده نموده اند كه قلمى فرموده اند كتبه و ذهبه على بن ابيطالب در حكايتى در اين معنى به حليه نظم آمده: شنيدم كه صورتگران ختاي نخستين كه گشتند صورت گشاي به خون جگر رنگى آميختند مثال از گل و لاله انگيختند چو مو گشته باريك از آن آرزوى پى موشكافى قلمشان ز موى

  42. زگلها يكي صفحه آراستند به آيين و زيبي كه خود خواستند نهادندازآن روي ختاييش نام كه كلك ختايي از او يافت كام چودورنبوت به احمد رسيد قلم بر سر ديگر اديان كشيد خطاپيشگان خطايي نژاد نمودند نقش نخستين سواد به دعوي يكي صفحه اراستند نظيرش زشاه رسل خواستند نه ازنقش آراسته يك ورق كه پركرده از لاله وگل طبق ببردندش ازعين كافر دلي به دعوي سوي شاه مردان علي چوشاه ولايت بديد آن رقم به اعجاز بگرفت در كف قلم رقم كرد اسلاميي دلرباي كه شد حيرت افزاي اهل ختاي چون آن اصل افتاد در دستشان بشد نقشهاي دگر پستشان

  43. گر چه اين قصص به اقتضاى روح دينى و غلبه فكر نقش ازلى طرح شده است،اما اين حقيقت را نيز باز مى گويد كه هنوز قبول نقش طبيعى جانوران و انسان در باطن پذيرفته نبود چنانكه در شعر سخن از تصوير گل و لاله و درد و رنج كار هنرى است. اما نكته اساسى كه بايد بدان متذكر شد عبارت از اين است كه هنر اسلامى فقط نقش الوهيت و مظاهر روحانى آن را چون انسان كامل(انبياء و اولياء)منع نموده است، زيراتصوير و نقش طبيعى و محسوس هيچگاه نمى توانست بيانگر حقيقت روحانى(مه رويان بسان خدا)باشد. گرايش به تصوير تجرد آميز عناصر(آب،خاك،هوا و آتش) و مواليداربعه (جماد،نبات،حيوان و انسان)به همين گريز از بيان صورت محسوس به حس ظاهرى برمى گردد كه شرحش به تفصيل خواهد آمد.

  44. هنرمند دينى با تفكر تنزيهى اسلامى كه نمى توانست تحت تاثير تفكر تشبيهى شرقيان و مسيحيان باشد هيچگاه وجود مطلق را درچهره انسان نديد و از اينجا نتوانست حقيقت ماورايى را به سطح واقعيت داثر و فانى آورد،از اينجا همواره از امر زمانى و اين جهانى گريخت و فضاى نقاشى او نيز فضايى ملكوتى گشت. انكار تصوير عالم محسوس و چهره مقدسين چون صاعقه بر سر هنرهاى تجسمى مقدس كه پيوسته در جستجوى الوهيت بودند فرود آمد و تيشه بر ريشه تفكر هنرى جهان شرك كه در مسيحيت نيز رسوخ كرده بود زد،و جهان و منظر هنرى هنرمندان را دگرگون ساخت. از اين پس زهد و رياضت در رنگين ساختن پرده ها به جاى آنكه به پرسش الوهيت در صورت محسوس گرايش يابد.معطوف به نحوى تفكر و شهود باطنى شده است.

  45. واسطگى نقوش آنچنانكه در هنر شرقى و مسيحى در ميان است در اينجا از ميان رفته است. هر صورتى كه فكر آدمى را به چيزى بيرون ازخودش معطوف دارد و روح رابه شكل تفرد آميز به خود جلب كند و انسان را اسير جهانى تخيلى چونان يك امر محال گرداند،غايت يك هنر مقدس حقيقى نيست. چنين تفكر و هنرى است كه نوعى احساس بيگانگى را در ميان مسيحيان ارتدكس بيزانس بر مى انگيزد. پيدايى نهضت شمايل شكنى نسبت به شمايلها تنازعى فكرى و هنرى ميان شرق و غرب جهان مسيحى به وجود آورد. يحيى دمشقى(يوحنا) به طرفدارى از نقوش و تماثيل و شمايلهاى مقدس برخاست و گفت بحث در صور مقدسه از است و قيصر را حق مداخله در آن نيست، چون وظايف شوراهاى روحانى شوراهاى مذكور در صورتهاى دينى «تجسم روح القدس »را تشخيص داده اند.

  46. عينا همان طورى كه خدا(اب)در پيكر عيسى(ابن)تجسم يافت.از اين روصورتهاى مذكور در مرتبه مقدسات قرار گرفته اند،و وسيله نقل و انتقال لطف و مرحمت الهى به مؤمنين مى باشند و درست شبيه هستند به كتابهاى مقدس يعنى همان منزلت كلمات دينى كه كتاب مقدس براى مؤمن با سواد دارد،صور و تماثيل نيز كه براى بى سوادان است، همان اثر را دارا مى باشد. نه تنها صور و تماثيل،بلكه تمام آداب و مناسك وكلمات و مؤسسات كليسا همه داراى همان درجه و حرمت قدوسى مى باشند،يعنى همه واسطه و وسيله انتقال روح الهى و لطف خداوند به مؤمنين خواهند بود. در نتيجه اين تعاليم بود كه هفتمين شوراى كليسايى(آخرين اتحاد شرق وغرب مسيحى) در تاييدشمايل پرستى اعلام داشت:

  47. «خدا وجودى است در ما وراى همه وصفها و نمودارها،ولى چون كلمه خدا سرشت آدمى يافت كه آن با دميدن زيبايى الوهيت به صورت اصل خويش،به كمال گراييد ،پس خدا را مى توان و بايد به صورت بشرى پرستيد» اين كلمات به همراه اعلاميه هفتمين شوراى كليساى صورت دعايى خطاب به مريم(ع)به خودگرفت،زيرا از نظر مسيحيان از طريق وجود او كلمه خدا(ابن)سرشت آدمى يافت وبدين گونه «او»را در دسترس آدميان قرار داد (5) . اين نكته نيز قابل تذكر است كه از سوى روحانيون مسيحى شمايل پرستى اصل عبادت الهى تلقى نمى شد (6) .

  48. برخى متفكران اسلامى از نظرگاه باطنى تصوير شمايل را در مسيحيت توجيه كرده اند.ابن عربى در فتوحات مكيه مى نويسد.«مردم بيزانس هنر نقاشى را به كمال رسانيدند،از آنرو كه به اعتقاد ايشان فردانيت الهى خداوندشان عيسى به تحقيق برترين جلوه گاه تمركز معناى وحدانيت و توحيد است.»بوركهارت اين نظر را تلويحا با حفظشمايل مريم عذرا و فرزندش از سوى پيامبر ربط مى دهند (7) .و باز مى گويد كه احاديث نبوى ناظر بر محكوميت كسانى است  كه با محاكات كار خدا،نيت شرك تا دست بردن در صنع خدا دارند. • از اينجا صرف تقليد محكوم نمى شود،و همين سر گرايش ايرانيان به دورى از طبيعت كه كار خداست و پرهيز از سايه روشن كارى و ساختن پيكره هاى كامل است.اما در واقع با اين واقع گريزى گويى هنرمند به عالمى ديگر مى رود كه از آن به عالم مثال تعبير شده است.در اين عالم و عوالم بالاتر،اين كلام كه حقيقت آدمى بر صورت الهى آفريده شده متحقق و متقرر است .

  49. بدينسان على رغم دورى از تصوير واقعى،وجودآدمى با رويكرد به عالم معنى و تخيل ابداعى و حضور و اشراق تخيل به ساحت مقدس هنر دينى گام مى نهد و روح دينى پيدا مى كند،حتى تصاويرى كه ظاهرا موضوعشان اين جهان است.اين نكته حاكى از سيطره حقيقت ملكوتى اسلام بر دل و جان انسان عصرظهور اسماء الهى در دوره اسلامى است.حتى مشركين،ملحدين و زنادقه نيزنمى توانستند از اين پرتو خود را بالكل رهايى بخشند (8) . با توجه به مراتب فوق،تاريخ نقاشى دوران اسلامى در كشاكش تمايلات دنيوى ودينى به سوى ذوقيات و احوالات و مواجيد هنرمندان مسلمان سير كرده است.اگر درآغاز بيشتر غلبه با ذوق يونانى-بيزانسى و گرايشهاى كفر آميز و دين گريز اموى است،امادر پايان نقاشى اسلامى پرتوى از روح مثالى متفكران مسلمان را نمايش مى دهد.

More Related