80 likes | 242 Views
تنها بازمانده کشتیِ غرق شده ای به جزیره ای خالی از سکنه رسید. روزها می گذشت و هر روز امیدش به رهائی و نجات کمتر و کمتر می شد. پس با تکه پاره های باقی مانده از کشتی شروع به ساختن خانه ای کرد. یک روز که برای تهیه غذابیرون رفته بود از دور دید ، خانه اش آتش گرفته و دود آن به آسمان بلند شده.
E N D
تنها بازمانده کشتیِ غرق شده ای به جزیره ای خالی از سکنه رسید
روزها می گذشت و هر روز امیدش به رهائی و نجات کمتر و کمتر می شد
پس با تکه پاره های باقی مانده از کشتی شروع به ساختن خانه ای کرد
یک روز که برای تهیه غذابیرون رفته بود از دور دید ، خانه اش آتش گرفته و دود آن به آسمان بلند شده
رو به آسمان کرد و فریاد زد :خدایا چطور با من این اینکار رو کردی؟
او نجات یافتو هنگامی که پرسید چگونه او را یافته اند؟ پاسخ شنید : ما دودی از دور دیدیم و گفتیم کسی باید در اون جزیره باشه
پسیادمون باشههیچ اتفاقی بی حکمت نیستو همیشه امیدوار و منتظر گشایش باشیم